ای همه هستی زتوپیداشده خاک ضعیف ازتوتواناشده
روزبیستم مهر که فردایش برای اولین بار قرار بود به کارورزی برویم روز خوب ولی پر از خستگی بود، بعد ازکلاس زبان فارسی از استاد اجازه گرفتیم تا به تشییع جنازه سردار شهید حسین همدانی برویم تشییع جنازه باشکوهی بود بگذریم ...بعد از کلاسهای هنر و ریاضی بالاخره ساعت شش و نیم عصر از دانشگاه بیرون آمدیم تا به خوابگاه برویم من و دوستانم زهرا و هاجر و نسرین . استاد کارورزی گفته بود سعی کنید روز اول قبل از معلمهای دیگر و دانش آموزان در مدرسه حاضر باشید برای همین ما قصد داشتیم صبحانه را در خوابگاه بخوریم و زود راه بیافتیم ؛من و زهرا به نانوایی سنگکی رفتیم و هاجر و نسرین برای خریدن پنیر به سوپرمارکت رفتند بعد از تهیه صبحانه به خوابگاه رفتیم . در طول شب با بچه ها درباره اینکه چه ساعتی از خواب بیدار شویم و چه ساعتی راه بیافتیم بحث کردیم و آن شب زودتر از شبهای دیگر خوابیدیم . من که از استرس فردا خوابم نمی برد مجبور شدم رمان بخوانم تا شاید خوابم ببرد .....